دو دفه كه آفتاب بزنه لب بوم و دو دفه كه اذون مغربو بگن، همه يادشون مي‌ره كه ما چي بوديم و چي شديم.
قيصر

وبلاگ‌هاي به روز شده‌ي اكسير   *************فرستادن نامه و نظرات      صفحه اصلي         آرشيو


Friday, November 01, 2002

..پرسه تو شهر 2
قيقاج مي رف. هر وخ مي خواس بپيچه دستشو مي آورد بيرون و مي پيچيد. دو سه دفه هم سرشو برد بيرون. با چاكريم و نوكريم و جون هر چي مرده و با با بي انصاف بزا بريم ديرمون شده. خلاصه از لاي ماشينا راشو وا مي كرد و مي رف. راهنما نمي زد. مسافر گفت: اگه شما راهنما بزني مردم مي بينن و به شما راه مي دن.راننده برگشت و يه نگاهي به مسافر انداخ . از اون نگاها كه مي پرسه پرتي و يا انگار حاليت نيس. مسافر گفت: فكر كنم! راننده گفت: داداش ما از پونزه سالگي پشت فرمون بوديم. حالا پنجا و پنج سالمونه. مي شه چقد؟ مسافر گفت : چهل سال. راننده گفت: قربون هر چي آدم فهميده س. حساب كه سرت مي شه چل ساله تو خيابوناي تهرون داريم دنده عوض مي كنيم. چل ساله پايين بالاي شهرو يكي مي كنيم. چل ساله با اين ملت شهيد پرور داريم تو خيابونا سر بسر مي زاريم. از هشت صب تا شيش غروب، گاهي يم بيشتر. مامانشون اينارو زاييد و داد دس ما! حاليشون نيس. راهنما واسه خنده س . راهنما واسه شبه كه تاريكه. تو روز كسي به راهنما كاري نداره. يك اتوبوس يهويي پيچيد جلوي اونا. راننده با خونسردي ترمز زد و سرعتو آورد پايين و به اتوبوس راه داد. مسافر گف : عجب احمقيه! راننده گفت: ديدي داداش. ملت شهيد پرور كه راهنما نمي خواد. روزي چن نفر دارن مي رن زير ماشين؟ مسافر گفت : نمي دونم. راننده گفت: هر دقيقه دو نفر دارن مي رن زير ماشين. همشون ا لبته نمي مي رن. ولي دقيقه يي دو تا. ميشه روزي چند تا؟ مسافر افتاد به شمردن: حالا بگو ده ساعت در روز مي شه ده تا شصت تا، مي شه ششصد تا. دوبرابرش كن مي شه هزارو دويست تا. راننده گف: دمت گرم! خب ضربدر سيصدو شصت و پنج تا مي شه چند تا؟ مسافر گفت: هزارتا ميشه سيصدو شصت و پنج هزار . دويست تاهم سيصدو شصت و پنج تا مي شه، مي شه، دو برابرش ميشه هفتصد و سي تا و دو تا صفرکه جلوش بره مي شه هفتادوسه هزار تا با سيصدو شصت و پنج هزارتا مي كنه .....همش رو هم چهار صدو سي و هشت هزار تا. تقريبن نيم مليون. راننده گف خدا پدرتو بيامرزه. ديدي داداش. ملتي كه سالي نيم مليون نفرش ماشين بهش مي زنه و يا اون مي زنه به ماشين، راهنما برا چيشه؟

Wednesday, October 30, 2002



يه كلاغي پريد. ديگه تو بلاگ اسپات كلاغ سيا قار قار نمي كنه. ديگه كسي نيس كه بگه آهاي ملت. كلاغ سيا دلش خيلي گرفته بود. كلاغ سيا دلش خيلي درد داش. اين پريدناشم واسه دلخوشي بود. كاري نكرد. يه روز كه كه از خواب پا شد. رف رو يه درختي كه از همه ي درختاي ديگه بلند تر بود، خوب دورو ورشو ديد زد. نه يه تيكه صابون پيدا كرد و نه خبري. خبرا عين هر روز بود. آدما همون بودن. دور و ورشم همون بود. يه خرده فكر كرد و ديد بهتره بيشترين پروازشو بپره. ركورد بذاره. ركوردي كه هيچ كلاغ سياهي تا حالا نداشته. گردنشو راس كرد، بالاشو از هم واز كرد. وپريد. پريد و پريد و پريد. انقد بالا پريد كه نگو. رفت ورفت و رفت تا شب شد و رفت تو دل ستاره ها.

Tuesday, October 29, 2002


پرسه تو شهر
كفش و كلا كرد و از خونه زد بيرون. تا سر خيابونو پياده گز كرد و سرسه راهي كه رسيد
وايساد كنار جدول . سه چار تا مسافر كش جلوش ترمز زدن ولي مسير نمي خورد. يه تاكسي گف كجا؟ مسافر گف:” بازار.“ تاكسي نگه نداش. يه كم بالاتر يه نفر يه گردنبند دستش بود و مي خواس اونو بفروشه. مي گف:” طلاي 24 ، مال مادر بزرگم بوده. ولي پدر بي پولي بسوزه كه باس يادگار مادر بزرگو فروخ!“ يه پير مرد از بغل مسافر كه رد مي شد گف:” جاكشا با اين مملكت داريشون.“ واسه خودش داش حرف مي زد. يه مسافر كش جلوي مسافر نگه داش:” كجا داداش؟“ مسافر گف:” بازار.“ راننده گف :” بفرما.“ مسافر نشس عقب. راننده گف : ”از ما خوشت نيومد؟“ مسافر گف:” چاكر شمام هسسيم، جلو وقتي يكي ديگه مي شينه جا تنگه، هوام كه زيادي گرمه، آدم كلافه ميشه.“ راننده گف :” آها! خيال كردم از ما خوشت نيومد.“ بعدشم يه لبخند زد. يه كم كه رفتن راننده پرسيد:” اصيل دوس داري يا لاله زاري؟“ مسافر گف:” خيلي وخ بود نشنيده بودم كسي بگه لاله زاري، هر چي خودت دوس داري.“ راننده گف:” آخه لاله زاري نمونده كه مردم مثال بزنن، تازه نسل تازه كه يادش نمياد. ايرج دوس داري؟“ مسافر گف:” ايرجم دوس داريم.“ راننده هم - آقا دزه سلام، حالت چطوره سلام- رو گذاش. مسافر گف:” فردينو دوس داشتي؟ “ راننده گف:” خيلي آقا بود، حالا كه رفته، نه كه فقط تو فيلما، شنيدم تو زندگي با معرفت بود.“ مسافر گف :” منم شنيدم.“ راننده گف :” نامردا نذاشتن بعد انقلاب فيلم بازي كنه، بهروزم نذاشتن، شنيدم سعيدراد اومده فيلم بازي كنه، راسسه؟“ مسافر گف :” نمي دونم، منم شنيدم.“ راننده بالاي چهل سال نشون ميداد. مسافر گف:” فقط مسافر كشي مي كني؟ “ راننده گف:” نه، اين كار دويومه، ’صبا تو شركت برقم.“ مسافر گف ”اونجا چيكار مي كني؟“ راننده گف:” ’كس موش چال مي كنيم!“ مسافر خنديد. راننده گف:” كاري نيس كه، همه علافن. الكي وقت مي گذرونيم. آب باريكه س ديگه. رو مسافر كشي كه نمي شه حساب كرد. يه روز هس يه روز نيس، يه روزم آژدان مي گيرت باس در اومد سه روزو بش بدي. تازه باس خايه شم بمالي كه گواهينامه تو نگيره. خلاصه مملكتي ساختن كه خودشونم انگش به كون موندن. ولي اين ملت خيلي پوسسش كلفته. با اين اوضاع هر روز جوك مي سازه.“ يكي داد زد” توپ خونه.“ راننده ازمسافر پرسيد:” واسسم؟“ مسافر گف: ” چرا نه، من كه در بس نگرفتم.“ راننده گف : مي دونم، ولي ظاهرش سه نيس؟“ مسافر خنديد:”سه باشه، واسه تو چه فرقي مي كنه؟“ تاكسي ديگه ازمسافر رد شده بود. راننده گف: ” جون هر چي مرده هميشه اينو مي گما! ولي باز يادم ميره. مي دوني، بسكه تو تلويزيون چرت گفتن هم از اسلام زده مون كردن و هم از مسلمون. من نوحه خون بودم. ميوندار، دسسه ي سينه زني با من را ميافتاد و با من تو تكيه هامي شس. حالا اسم سينه زني كه مياد ترش مي كنم.مي دوني. گاهي فكر مي كنم اينا مامورن ملتو از دين بر گردونن. واسه اينكه طاغوت هر كاري كرد نتونس. اينا با دين از دين خواري گاييدن كه نگو. اين آخوند جماعت خيلي اوسساس. خيلي حاليشه. هر كي فكر كنه اينا خرن خودش خره. اينا جاكشن. با خر فرق داره. اينا حاليشونه.آخه كي فكر مي كرد اينا حرف از شهر نو بزنن. ببين اينا اسمم واسش درس كردن. خونه ي عفاف. جون عشقي يكي بگه يني چي؟ كسيكه واسه پول با يكي مي خوابه اين كارس ديگه، حالا چون آخوندا وازش مي كنن ميشه عفيفه؟ يني باس بابت يه تريپ آيه بخونيم؟ صدقه كه نمي ده، پولشو مي گيره. بماند كه خيليشون رو ناچاري اينكاره شدن. خلاصه شهر فرنگيه كه نگو. اينم كه مي بيني مي ذارن دو كلمه حرف بزنيم از زرنگيشونه. ميدونن همه جوش آوردن. مي ذارن حرف بزنن تا آروم بگيرن. شما چيكار مي كني؟ “ مسافر پس كله شو خاروند، تو چشاي راننده نيگا كرد. راننده خنديد: ” نمي خواي بگي نگو.“ مسافر سرشو تكون داد:” دنبال كارم. مكانيكم.“ راننده گف: شما ها كه دمتون گرمه. تا ته تپوندين به ملت. مي بخشيا!“ مسافر بلند خنديد:” بي خيال. ما كه بيكاريم.“ آقا دزه خيلي وقت بود كه تموم شده بود. راننده گف:” شجر دوس داري؟“ مسافر گف : ” داريم مي رسيم. شجرم دوس داريم.“ راننده يه آهنگ از شجريان گذاشت. به شعر نرسيده بود كه رسيدن بازار. مسافر گف:” قربونت همين بغل نگه دار. چقد تقديم كنم،“ راننده گ: ” قابلي نداره. پونصد تا.“ مسافر هزارتا داد به راننده. ” ممنون. با قيشم بابت مسافر نزدن.“ راننده گف:” زياده“ مسافر گف: ” بذا به حساب تعمير ماشين.“

[Powered by Blogger]   
...