ببین! منو که می شناسی، می دونی که خالی بند نیستم، چاخان تو کارم نیست، گنده گوزی یم نمی کنم. سالهاس منو می شناسی و باس فهمیده باشی که ِدیمی حرف نمی زنم. از رو گاز معده نمی گم، اول باس واسم ثابت شده باشه بعد می گم. من می گم این حاج آقا عین سگ دروغ می گه. حالا چرا عین سگ واسه اینکه حیف آدمه که با این مقایسه بشه. حیوونی سگ! ولی خب این تو زبون مردم جا افتاده دیگه. این قرمساق مکه رفت که اعتبارش زیاد شه، تو انقلاب دنبال کون خمینی راه افتاد چون می دونس شاه فاتحه ش خونده س. وگه نه هر سال چهار آبانو جشن می گرفت. ما یه ساواکی تو محلمون بود که همه می شناختنش. شاهی بود، از اون دو آتیشه هاش. رک و راسم اینو می گف. انقلاب که شد یهویی گم شد. بعدا خبرش اومد که تو آمریکا شوفر تاکسی شده. هنوزم که هنوزه شاهیه. دمش گرم. مرده و رو باورش واسساده. حالا ما خوشمون بیاد یا نه. می خوام بگم تو تکلیفت با این جور آدما روشنه. عین مگس نیستن که هر جا سنده دیدن بشینش روش. بعدم بگن ما خیال کردیم شیرینیه! این حاج آقای نامرد. تا بو برد کار شاه ساخته س تو مغازه ش عکس خمینی رو چسبوند. انگشتر عقیقشو دو تا کرد. عصرا رفت مسجد نماز بخونه. با پیش نماز مسجد ریخت رو هم. بماند که پیش نمازه هم تا شاه زور داشت براش دعا می کرد و بقای سلطنت می طلبید! حاج آقا حالا صادراتی شده، شیشه وارد می کنه. شیشتا ویلا تو شمال ساخته. تو هر شهری یم می ره یه نشونده داره. تهرونم که دو تا از این ُبرجا علم کرده و با کرایه یی که از ملت بدبخت می گیره نفسشونو بریده. یه تسبیح هم گرفته دستش و هی ورد می خونه. این لباش که هی می ُجنبن خیال نکن دارن ذکر انبیا رو می گن. کون گشاد داره در آمداشو حساب می کنه. همه اینا رو که واست گفتم هنوز هیچی نیست. به خودش مربوطه. انقدر از این نامردا تو ایرون ریخته که حاج آقای ما انگشت کوچیکه ایناس. کون نشورایی ملیونر شدن که حاج آقا پیششون اهل بهشته! من اگه بخوام از خایه مالا و حزب بادیا دلخور بشم تو این مملکت تا بخوای حزب بادی. من حاج آقا واسم اون روزی که رفت و گزارش کرد که پسر آقای دلدار مقاله نویسه و با یه اسم دیگه مقاله های ضد حکومت می نویسه تموم شد. حاج آقا وقتی از چشام افتاد که که اینو شنیدم. که پسر حسابی ی آقای دلدار هفت سال حبس واسش بریدن و زنش با یه بچه دو ساله باس برگرده خونه ی باباش و هفت سال چشم براه شوهرش بمونه. این بود که منو از این رو به رو کرد. حالا حاج خانمو غیابی طلاق داده و طفلی رفته تو یه آپارتمان یه خوابه زندگی می کنه و سر پیری تنها شده کنار. بازم َدم دخترش گرم که دست بالا زد و نذاشت مادرش دم پیری آسمون ُجل بشه و کاسه گدایی دستش بگیره. حالا تو بگو این حاج آقا َمرده؟ نامرده؟ جاکشه؟ دیوثه؟ آخه چیه؟ اگه خیالت دارم واست قصه می گم بیا تا خودم ببرمت پیش حاجی خانوم تا با چشای خودت ببینی و با گوشای خودت بشنفی که حاج آقا ِپسَررو لو داد. به ما نگو بی خیال، حاجی ُمرد داداش. حاجی واسه ما اون روزی ُمرد که یه زن جوونو بی شوهر کرد و یه بچه دوساله رو بی پدر. اون روزی دفنش کردیم که زنشو طلاق داد و دست یه دختر جوونو گرفت و آورد تو خونه ش. حاجی اون روزی واسه ما تموم شد که دخترش تف کرد تو صورتشو گفت من شرمم می آد که تو بابام باشی. ما نه نامردیم و نه واسه کسی می زنیم. اینکه دارم می گم یه گوشه از حاج آقاس. حکایت حاج آقا مثنوی هفتاد منه که باس یه روزی بشینم واست بگم.