قیصر حکایت می کند نامرد شکایت می کند
شلاق
آقایی که شما باشی صلات ظهر بود. داغ عینهو جهنم. عرق از هفتا سولاخت را می افتاد. سر سگ می زدی تو آفتاب را نمی رف. گفتیم بزنیم بریم اون بالا بالا ها. طرف در بند. ینی اقدس گف. بریم دم رودخونه و زیر سایه یه درخت پناه بگیریم. من بودمو اقدس. زدیم طرف در بند. آقا اونجا دم آب خیلی با حال بود. زیلو رو پن کردیم و آقایی که شما باشی یخدونو گذاشتیم روش. تازه امدیم بشینیم که یهو سه تا بسیجی پیداشون شد. انگار چیریک گرفتن. سه تا اسلحه رو بما. یکیشون که ریشش بیشتر بود گف: اینجا چیکار می کنین؟ گفتم: برادر اومدیم پیک نیک. بر گش به اون دو تا گف: اومدن پیک نیک! سه تایی خندیدن. اقدس رنگش شده بود عین گچ. از ترس باباش. گفتم : داداش چرا مسخره می کنی .اشکالی داره ؟ همون که مسخره کرد گف: اشکالش که زیاده. وسط روز، دم آب، بساط پن کردینو چه خیالایی دارین خدا می دونه. ایشون با شما چه نسبتی داره؟ خوارتو. حالا چی بگیم؟ پروندم. نومزدمه. یکیشون که از همه ریزه تر بود گف: نومزدشه با با دیگه. باز سه تایی خندیدن. اقدس گریه ش گرفت. با بغض گف: برادرا ما فقط اومدیم هوا بخوریم. همین. ریزه هه گف. بمیرم واستون. باز سه تایی خندیدن. جون هر چی مرده آمپرم داش می رف بالا. سه تا کون نشور واسه ما شیشکی می بندن. گفتم : داداش زیپو بکش و بگو جرم ما چیه؟ اگه هم می خوای کسی رو دس بندازی بگرد دنبال یکی دیگه. ریش ُپره وارف. ریزه هه به دو تای دیگه نگا کرد. اون که تا حالا ساکت بود و یه کمم خوش تیپ، گفت: دختر مردمو آوردی اینجا و روتم زیاده. گفتم دختر مردم نومزد ماس و خونواده ش هم می دونه که ما اومدیم دربند. خالی بستم. گفتم شاید گرف. خوش تیپه گف: اشکالی نداره. همگی میریم در خونه ی این خانمو از والدینش می پرسیم. اگه شما راس گفتی. مارو بخیر و شما رو بسلامت. اگرم دروغ گفتی که طبق اسلام با شما رفتار می شه. اقدس زارتی افتاد. انگار یکی زد زیر پاش. تلپ. ولو شد رو زمین.گفتم چی شد؟ دستم که نمی شه زد. اونام که جیگر نداشتن دس بزنن. گفتم آب می خوای اقدس؟ به اونا گفتم: از گرماسا! ریش پره گف: نه داداش از ترسه. تا قرار شد بریم در خونه شون ضعف کرد. گفتم: با با خیلی بی معرفتی. یکی از حال رفته تو داری مسخره می کنی. ریزه هه روشو کرده بود یه ور دیگه. ینی خیلی نا محرمه و اینا. می دونی که. خوش تیپه گف : یه کم آب بزن به صورتش حالش جا بیاد. از یخدون یه مشت آب ور داشتمو با پنجه پاشوندم تو صورتش. لرزید و چشاشو واز کرد. خوش تیپه گف: حال شما خوبه خواهر؟. اقدس گف: خوبم. ممنون. ریزه هه گف: پس بریم دیگه! اقدس گف کجا؟ ریش پره گف: در خونه تون. اقدس گف : چرا در خونه ما؟ ریش ُپره گف: این آقا می گن شما ها نامزدین. می خواییم بینیم راس می گه یا نه. خونه ی اقدس که نمی شد رفت. با باش تو محل اعتباری داش. ماشین کمیته در خونه حاج آقا؟ خیلی سه می شد. اقدسم که زبونش یه هو گرف. گفتم : برادرا. ما خونواده مون می دونن با همیم. الانم که اومدیم اینجا محض هواشه. اگه نه واسه اون کارا که شما فکر می کنین جا زیاده. آدم وسط روز نمیاد اینجا واسه اون کارا. ریزه هه گف: کدوم کارا؟ گفتم: مزه نیا کوچولو. دارم حرف می زنم. این عین ماجراس. اگرم باور نمی کنین بی خیال. دوس ندارم ماشین کمیته بره در خونه اینا. اگر دوس دارین بریم در خونه ما می پرسیم. اگر غیر این بود هر چی ُجرم ماس رو چشم. اگرم که اومدین حال بگیرین رو راس بگین دیگه. خوش تیپه گف: نه برادر ما وظیفه داریم که جلوی فساد و بگیریم. هر جا و هر لحظه. گفتم: خدا عوضتون بده. فساد ینی همین. چار چشمی بگردین ببینین کی با کیه. اینهمه نامرد ریختن تو این مملکت، خون مردمو دارن می خورن شما تو در بند دنبال فساد می گردین؟ اینا همش قیافه بود. جلو اقدس. که هم ینی حالیمونه و هم ینی نمی ترسیم. ریش پره گف: زر نزن. این خانوم با شما چه نسبتی داره؟ اگه نامزد شماس می ریم در خونه ش، اگرم نیس که خربزه خوردی پاشم وایسا. گفتم. خربزه که نخوردم. ولی پاش وایسادم. جرم ما چیه؟ خوش تیپه گف: می ریم کمیته. حاج آقا اونجا جرم شما رو می گن. ایشونم میرن خونشون. البته بعد اینکه تعهد دادن که دیگه بی اجازه باباشون در بند نمی رن. امضا می کنن و تشریف می برن خونه. سرتو درد نیارم رفتیم. ماشینم تو در بند موند. اقدس امضا کرد و رف. مام حاج آقا گف: هفتاد ضربه شلاق بابت خیال تماس گرفتن با نامحرم. سه تا بودیم. یکی عرق خورده بود. یکی کشیده بود. یکی یم که ما باشیم خیال داش با نا محرم تماس بگیره. آقا اینا خیلی نامردن. سه تا سه تا می بردن تو. حالا شما رفتی تو. یکیو دراز کردن رو یه نمیکت که عین تخ می مونه. پاهاتو از پایین می بندنو دستاتم از بالا. خب یارو رو جلو چش تو می زنن. ینی قبل اینکه ضربه رو بخوری حالتو می گیرن. یارو داش نعره می زد. مرد گنده. حدود سی تا. عین بچه ها ونگ می زد . گفتم ریدم باین مبارزه با فسادتون. نمی دونم چند تا بش زدن. ولی بعد از سی چل تا هیچی نمی گف. نمی تونس پاشه. بلندش کردن و بردنش بیرون. شلاق نبود ، کابل بود. کلفت. اندازه دو انگش. می زدنا. کابل می پیچید زیر شیکم.پشت گردن. رو رونا. ازرو شونه ها پیچ می خورد می رف رو سینه. بیشترش رو کمر می زدن. نوبت هروئینیه شد. را نمی تونس بره. پرتش کردن روتخ. فقط دستشو بستن. تکون نمی تونس بخوره. یارو با شلاق کوبید. گردیه گف: آی. رید. رید رو تخ. اونی که می زد گف: چیکار کردی جاکش. پاشو کون گشاد. پاشو. ترسید یکی دیگه بزنه یارو تموم کنه. پا نمی تونس بشه. بلندش کردن. حالا ما رو یه خنده یی گرفته که نگو. یکیشون با آفتابه اومد و تختو ُشس. اونی که عرق خورده بود گف: دمت گرم . حال دادی بهشون. ریدی به بساتشون. جات تو بهشته. واسه خودش می گف. نه بمن نگا می کرد نه به اونا. داش واسه خودش می گف. نوبت ما شد. یارو گف: بیا اینجا، آها، دمر بخواب. خوابیدم. دستو پامو بس. گفتم اولی نه، دومی رو که بزنه می رینم تو نمیری اولیو که زد انگار یکی تیغ کشید پشتم. دندونامو رو هم فشار دادم. دومی. گفتم: آخ. سومی زور زدم برینم. خوارتو. هر چی زور زدم ریدن که هیچی شاشمونم ُخش شده بود. سرتو درد نیارم از نمی دونم چندمی بود که دیگه درد رو نمی فمیدم. آخرش گف پاشو. با زور پا شدم. داداشم بیرون منتظر بود. ما رو برد خونه. گفتم به مادرم نگو. گف : می دونه. رفتیم. خب ننه هه دید که را رفتن واسمون سخته. نفرین می کرد. داداشم که پشتمو دید گریه ش گرف. گف: اینا جاکشن نه مسلمون. جلو آینه دیدم جا شلاقا ضربدری اومده رو سینه م چپو راس. پیچیده بود رو رونم. تا دم زانو. یه هفته یی طول کشید تا سر پا شدم. جاش تا سه ماه رو پشتم بود. اقدس که دید. جیغ زد. ولی از اون ببعد خیلی با ما بهتر شد. می گف : تقصیر من شد، گفتم بریم در بند. گفتم: اقدس جون. جون مام مال توس. بی خیال. حالا شیش ساله زن ماس. بچه مون نمی شه. دیشب دکتر گف: مال اون شلاقاس. خدا داند. اینم از داستان شلاق خوردن ما. میوه بخوربا با. ایناواسه دکور نیستا!