دو دفه كه آفتاب بزنه لب بوم و دو دفه كه اذون مغربو بگن، همه يادشون مي‌ره كه ما چي بوديم و چي شديم.
قيصر

وبلاگ‌هاي به روز شده‌ي اكسير   *************فرستادن نامه و نظرات      صفحه اصلي         آرشيو


Saturday, August 24, 2002



قیصر پیشنهاد می کند

گمونم دیکتاتورا بهتره که هوای خایه هاشونو داشته باشن. واسه اینکه خایه مالا نمی زارن خایه به شکل طبیعی و در مسیر عادی عمل کنه. همه مون می دونیم که دیکتاتورا اگه خایه مال دورو ورشون نباشه هیچ کاره ان. دیکتاتور قبل از اینکه دیکتاتور بشه یه آدم عادی بوده عین من و شما. دیکتاتور بودن هیچ ربطی به قد و قواره و زور بازو وهوشو استعداد واینا نداره. دیکتاتور ینی کسی که دیکته می کنه. ینی کسی که می گه باس راه منورفت. درسسه؟ خب اینو به کی میگه ؟  به مردمش. دیکتاتورا آدمایی هسسن که تو
زندگی عادی خیلی خوشبخت نیسسن. واسه همینم هس که دنبال قدرتن.  دیکتاتورا به نظر آدمای خایه داری میان. ولی درس نیس. ببینین. اگه خایه یکی هر روز هفته مالیده بشه  ، اونم روزی دوساعت میشه هفته یی 14 ساعت.( این سوای مالیدناییه که خود دیکتارتور گاهی که خایه هاش عرق کردنو می خارن می مالشون)14 تا 52 تا میشه728 تا،
بگیریم خودشم 100 بار مالیده . خب حالا یکی بیادو به قیصر بگه خایه یی که تو یه سال
828 بار مالیده شده دیگه پوستی واسش می مونه؟ ممکنه که خایه ها در اثر مالش رشد
کنن و گنده بشن ولی هیچ پوستی ندارن( حفاظ). خب این خایه یی که در برابر سرما و
گرما آسیب پذیره باس بهش پودر زدو قنداقش کرد. عین یه بچه نوزاد که
نکنه یه وقت بچاد و یا عرق سوز بشه.
این خایه دیگه خایه ی طبیعی نیس. این ساختگیه. کار بردش هم می تونه غلط باشه. بعد
هم خایه مالی مث سیگار کشیدن اعتیاد میآره. هر روز باس خایه هاتو  بدی دس یکی
که بمالش. خایه مالام با هم فرق دارن. ینی کلاسشون فرق داره، اندازه ی دسساشون فرق
داره.،قدرت مالیدنشون فرق داره.  جوری که می مالن فرق داره. خب حالا مجسم کنین یه مردی( سوای قد و قواره ش) دو
تا لنگشو وا کرده و خایه هاشو داده دس یه بابای دیگه. روزی دو ساعت بجای مملکت
داری و گرفتن گزارش از خدمه و دور و وریاش مشتو مال خایه داره. گیریم بعضی از خایه
مالا در حال انجام وظیفه گزارش  مشکلات کشورو هم میدن. اول اینکه خایه مال هیچ
وقت گزارش درس نمی ده. دویم اینکه دیکتاتور چشاشو بسسه و تو هپروته ، هر چی 
یم که گزارش کنن نمی گیره. بعدشم نه که دورو ورش عوض آدمای حسابی و دلسوزبرای مردم
و مملکت یه مشت خایه مالن هر چی که دیکتاتور بگه میگن آفرین و احسن. اونم باورش می
شه که حرفش درسسه. همون حرفارم تحویل مردم می دن. تازه کسی که تو
یه روز
از هش ساعت کار 4 ساعتش بابت خایه مالی هدر میره ( دوساعت خود عمل خایه مالی، دو
ساعتم مقدمه و موخره میکنه 4 تا!)  4 ساعت که ذهن آدم مشغول خایه هاش باشه
خیلیه . واسه همینه که بیشتر حرفای دیکتاتورا تخمیه . ولی مهم نیس، مردم که به حرف
ش تره هم خرد نمی کنن. خایه مالان که به به وچه چه را می ندازن. راسسش هر دو طرف می
دونن همش نمایشه. ولی عادت می شه. خب رابطه دو طرفه س. خایه مالا
هوای دیکتاتورو دارنو دیکتاتورم هوای خایه مالارو. کلاه اصلی یم همیشه سر مردمه.
اگه به تاریخ نگا کنیم.، سر نوشت بیشتر دیکتاتورا غم انگیزه، بیشترشون تو اوج قدرت
دمر می شن. بد جوریم دمر می شن. بعضی شون فراری می شنو تو تبعید ترور می شن. بعضی
شون تو اوج قدرت ترور می شن، و همیشه هم با نقشه های یکی از این خایه مالا از بین
رفتن. چون خایه مال نهایت آرزوش دیکتاتور شدنه. بعضی شونم اگه بخت یارشون باشه یه
گوشه یی قایم می شن و تا مرگ عین یه زندانی تو قفسن. خب حالا این دیکتاتورا بهتر
نیس یه کم از تاریخ و دورو ورشون پند بگیرن و دورو ور خودشونو پاک سازی کنن؟ بهتر
نیس مث هر آدم دیگه سرشونو بذارن پایین و برن اون دنیا؟ چرا همیشه باس یا فرار کنن
یا قایم بشن و یا کشته بشن؟ آخه مگه آدم چقد زندگی می کنه، چقد این دنیا ارزش داره
که همه از آدم متنفر بشن جز یه گروه خایه مال و بادمجون دور قاب چین که روز شماری
می کنن که جای آدمو بگیرن؟ وقتی اوضاع سه می شه اولین گروهی که دیکتاتورو تنها می
زارن خایه مالان. اونوقته که سوراخ موش سر قفلیش می ره بالا.  پس چرا بیدار
نمی شین؟ ولی گمونم وقتی پوست خایه زیادی صدمه ببینه و کارآیاییشو از دس بده، رو
مغز اثر می کنه. انگار مخ آدم از کار می افته و دو زاریش نمی افته. انگار دیدشو از
دس میده و هیچی جز دورو ورشو نمی بینه. یه دور و ور کوچیک و ساخته از دروغ. قضاوت
یه دیکتاتور از دورو ورش یه غاز هم ارزش نداره. چونکه پایه و اساسش رو دروغ بنا
شده. گمونم دیکتاتورا همه شون خنگن. چونکه به جای آدم حسابی یه مشت خایه مال، دس
بوس و چاخان دور خودشون جم می کنن. اگه با هوش بودن می فهمیدن که خایه مال از نظر
جسمی بهشون لطمه می زنه( در اثر مالیدن زیاد پوست خایه را می بره و زخمیش می کنه
که همیشه هم احتمال عفونت هس.) از نظر ذهنی هم لطمه می زنه( ذهنی که بجای مسائل
کشور مشغول دو تا دونه خایه س). بعدم راسسش اینه که جیگر داشتن که به خایه بزرگ
داشتن نیس. جربزه تو خون آدمه.  خلاصه قیصر پیشنهاد می کنه . دیکتاتورا بهتره تا دیر نشده به پاکسازی اطراف
خود بپر دازن چونکه فردا ممکنه دیر باشه. تا بعد. صفا.





Wednesday, August 21, 2002

قيصر داش اخبار تازه رو می خوند چشش افتاد به توضیح برادر کشی از جناب آقای مهاجرانی. این جناب که دست بر قضا درس خونده س و سرش به تنش می ارزه، و حالیش هم هس. داره مزه مزه می کنه که لباس ریاست جمهور اسلامی چقد بهش میاد. خب دو سه روز پیش حرفی پرونده بود که برادر کشی در اسلام و بعد هم شاهد آورده بود از جنگ بین ایران و عراق. سربازان گمنام امام زمان که تنها کسی که اونا رو نمی شناسه خواجه حافظ شیرازیه و ارتش بیس ملیونی و موتلفه یی ها و جانبازان امام زمان و... هم جوش آوردن و حمله رو شروع کردن. طفلی عطا جونم دید اوضاع سه شده توضیح نامه یی نوشت که در قرآن هم وقتی دو کشور مسلمان با هم می جنگند یعنی که دو کشور برادر. و باید تلاش کرد که بینشون آشتی بر قرار کرد . خب حالا باید گفت این چه صیغیه یی در این حکومته که وقتی بازار یه چیزی داغه و واسه ی حکومت نون داره همه دنبال اوننو و قتی دیگه نون بیات شد حرفا عوض می شه و همیشه هم تا بخوایین هزار تا حدیث هس که واسه مون ردیف کنن و تحویلمون بدن؟ اینو داشته باشین. ولی خواسسم بگم عطا جون بپا پاتو گذاشتی رو پوست موز . یه وخ با آقا داییت میای رو زمین و ممکنه درد ناک باشه. تا دیروز اونا برادر که نبودن هیچی رئیس اونام یزید بود. تازه یزید تنهام نه صدام یزید کافر. حالا چی شد؟ نمی گم شمام می گفتی یزید کافر، ولی دیروز زبونتو گربه خورده بود؟ خلاصه بپا از حول حلیم نیفتی تو دیگ. هر چند که شجاعت شما رو در حفظ جبهه ی وزارت ارشاد قبلن دیدیم! قبل از اینکه بگن خودت واسه ی شادی ولی فقیه استعفا دادی. فرق هم نمی کرد. هر روزنامه یی رو که می خواستن بستن. مثل حالا. و فرقی هم نمی کنه کی وزیر باشه و کی نباشه. مگه همه ی مجلس نیافتاد دست اصلاح طلبان، وجدانن چه تاجی زدن بسر ملت؟ تنها شعاری که دارن و اونم دیگه نخ نما شده اینه( اصلاحات گام به گام پیش میره) این ینی چی؟ ینی باش تا صبح دولتت بدمت. ینی بیلاخ پنهانی! البته بخت ممکنه باهات باشه. چون هر کیو دس راسسی ها باش بدن ملت براش رای می دن. ولی می دونی که شورای نگهبان با قداره دم دروازه س؟ ینی تا اونا نگن آره کلات پس معرکه س. ولی اگه موتلفه ییها از تو بد گفتن و شورای نگهبان صلاحیت تو رو تائید کرد اونوقت باس گفت کاسه یی زیر نیم کاسه س . باید گفت ملت اینم چراغ سبزه. چرا که قرار و مدار ها گذاششه شده و همش سیا بازیه. اونوقت ملت باس اصلن پای میزای رای نرن. چون فرقی نمی کنه کی رئیس جمهور باشه. رئیس اصلی یه جای دیگه‌س.

قیصر سیاحت می کند
یکی دو روز پیش که داشتیم وب گردی می کردیم از بغل یه خونه که تا حالا چند بار رد شدیم نوشته ی هیس کنجکاوی مونو تحریک کرد. ما پیشتر از بغل این یکی رو پنجه های پامون را می رفتیم و جوری رد می شدیم که انگار شتر دیدی ندیدی. خب اسمش هیس بود. یواش رد می شدیم می رفتیم. هیس! عین اون عکسه که تو بیمارستانا می ذارن . انگشت اشاره رو یه جفت لب غنچه شده. اینبار که رد می شدیم درو هل دادیم ، لولای در خوب روغن کاری شده بود. بی صدا لنگه ی در رفت کنار و مام گفتیم یاالله. رفتیم تو. ورودی یم نداش. یه چرخ زدیم دیدیم با با این هیس خیلی با حاله. هیس نه که ساکت باش. هیس ینی با حال باش ولی شلوغ نکن. تازه دیدیم راس می گن دل به دل را داره. آدرس مارم زده تو خونه ش. خلاصه اگه می خوایین حال کنین، اونم حال با آرامش یه سری برین اون جا. پلنگ اکبر آقام از زور بیکاری افتاده بجون عکس گربه ها واو نارو سانسور کرده. تازه گفته هر کی می خواد عکس گربه شو بده تا پلنگ واسش سانسور کنه. برین و نگا کنینو اگه گربه تون شلوغه بدینش دس پلنگ تا عکسه شو واستون سانسور کنه. فروغم می گه کولی شلوغ می کنه و نمی ذاره که فروغ هر کاری دلش می خواد بکنه. خودتون برین ببینین. حسن آقام یه کم از دس فروغ دلگیر شده ولی نه زیاد. می خوایین بدونین چقد برین و بخونین. امید خان هم چن روزیه که بر گشته. امید واریم سفر بهش خوش گذشته باشه. مام بریم یه چرخ دیگه تو وبلاگها بزنیم و ببینیم کی به کیه. تا بعد. صفا.


Tuesday, August 20, 2002

hوایل جنگ مردم داغ بودن و هنوز اونور سکه براشون پیدا نبود. از جونو ما لشون مایه می ذاشتن. تنورآخوندا هنوز گرم بود و ملتم به هوای بهشت و کلید بهشتو اینا داغ. خب اولین موشک که تو تهرون اومد پایین خیلی شون جفت کردن. ولی آقا گفتن چیزی نیس ، دزددی آمده و سنگی انداخته. خب این دزد نامرد تقریبن 9 سال داشت سنگهاي آتشفشان می انداخت. . خیلی یا مردن و خیلی یا فلج شدن و خیلی یام بیوه. اینور جبهه هم حکایت
هایی داش. این یه نمونه شه.
قیصر حکایت می کند نامرد شکایت می کند.
هشدار
تو ندیدی زینب. تو نبودی زینب. من پشت پرده ی صندوق خونه قایم شده بودم. دو زانو نشسته بودم و دل تو دلم نبود. یه گوشه ی پرده رو کنار زده بودمو نگاه می کردم. دو سه بار سرفه م گرفت. خودمو نگه داشتم. نمی تونستم گلومو صاف کنم. آب دهنم خشک شده بود. دلشوره داشتم. نمی دونی چقدر عز وچز کردم تا زهرا گذاشت برم پشت پرده ی صندوق خونه قایم بشم. عبدالله خان خبر نداشت. طفلکی زهرا اونروز چه آبو جارویی کرد. سر تا سر حیاطو شست، باغچه رو آب داد، آب بست رو دیوارا. پرده هارو شست. خلاصه انقدر تمیز کاری کرد که انگار روز اول ساله. عید نوروزه. خونه شده بود یه دسته ی گل. زهرا حیوونکی چه ذوق و شوقی داست، انگار می خواد پسر دوماد کنه. لپاش گل انداخته بود. صورتشو بندانداخت. یه حمومی رفت عین حموم بعد از زایمون. خوشحالو خندون و آماده تا مهمونش سر برسه. می گفت عزیزمه. می گفت اگه بذارم بهش بد بگذره تخم با بام نیستم. این دو روزه ی دنیا که ارزشی نداره که آدم واسه ی آدم پشت چشم نازک کنه و کینه شو بدل بگیره. این دنیا دنیای گذره. اصل کاری اون دنیاست. شیرینی گرفت، میوه خرید، شربت درست کرد، گوشت کیلویی صدو بیست تومنی. می گفت قدمش رو چشمم کلفتیشو می کنم. من که این دنیا رو نمی خوام. اون دنیا اصله. بمیرم براش چه شادو شنگول بود. اونروز کشتیارش شدم. دستشو ماچ کردم.تو قالی شویی کمکش کردم، تو شستن حیاط. قسمش دادم به فاطمه ی زهرا. التماسش کردم. انقدر گفتمو گفتم تا شرمنده شد. گفت باشه. ولی جون عزیزت، جون بچه هات اگه می تونی نفست هم بی صدا باشه. زدم رو قرآن که باشه. گفتم بچه هام پر پر بشن اگر جیک بزنم. اگر از اونجا تکون بخورم. دلم عین کون گنجیشک می زد. تاپ تاپ تاپ. خدایا خودت کریمی و بزرگ، خودت عادلو بخشنده یی. خودت از زیرو روی هر کس خبر داری. تو جون دادی و تو جون می گیری. ما کوچیکیم، ناقص عقلیم، زنیم دیگه. من نمی دونستم. من خبر نداشتم. آدم تو دل مردم که نیست. چه خبر داشتم. آخه کی باور می کرد زهرا اونجور بشه. اونجور کنه. منکه دستمو بو نکرده بودم. زینب جون اگه زدم زیر قسمم خدا خودش می دونه. چاره یی نداشتم. یک ماه تموم ، شبو روز با عبدالله خان دعوا داشت. می گفت مرد ی گفتن زنی گفتن. اگه اسلام اجازه می داد، اگه امام اجازه می داد من چهل تا شوهر می کردمو به یکی شونم نمی ذاشتم بد بگذره. یک روز عبدالله خان خابوند تو دهنش که چه گه هایی می خوره. کشت عبدالله خانو، ذله ش کرد، خوابو از چشماش گرفت. که دستور امامه باید بری دست یکی رو بگیری و بیاری. خودم کنیزیشو می کنم، ترو خشکش می کنم، غذاشو می پزم، دنده م نرم و چشمم کور پرستاریشو می کنم. باعبدالله خان قهر کرد. شبا نمی رفت پیشش بخوابه. می گفت غذاتم بیرون بخور. ظرفاشو جدا کرد که تو مسلمون نیستی، اگه بودی به تکلیف شرعیت عمل می کردی و دست یه بنده خدا رو می گرفتی و می آوردی تو این خونه. هم خدا راضیه هم بنده ی خدا، همم جلوی فسق وفجورو می گیری. یک روز عبدالله خان هوارش رفت بالا که آخه زن حسابی من تو گوشت و نون تو یکی یم موندم، وسوسه م نکن، رو باری که دارم بار دیگه یی نذار. بذار با بد بختی ی خودم بسوزمو بسازم. به خرجش نرفت که نرفت. دو هفته قهر کرد رفت خونه ی باباش. عبدالله خان رفت با التماس آوردش که خوب نیست. مردم خیال می کنن ما با هم نمی سازیم. زهرا ولی حرف گوش نمی کردکه. می گفت من بتو حرومم، اول باید مسلمون بشی. شوهرش داشت دیگه دیوونه می شد من نصیحتش کردم. گفتم زهرا جون سخته، نمی شه، با هوو کنار اومدن آسون نیست. فقط که خوردو کوراک نیست، لباس نیست، گردش هست، سلیقه هست، فامیل هست، هزار تا کوفتو زهر مار دیگه هم هست. حالا داغی و نمی فهمی. فردا هزار جور گرفتاری پیش میاد. پای بچه که واز شد بد بختی ت دو برابر می شه. می گفت شما ها چه جور مسلمونی هستین، مسلمون باید سنگ زیرین آسیاب باشه. خاک تو سر ده کلاسم درس خونده. تو نبودی زینب، تو ندیدی زینب. یک چیزی می گم یه چیزی می شنوی. کاش بودی، کاش می دیدی. من که هنوز باورم نمی شه. تا حالا اینجوریشو ندیده بودم. تو عکسام ندیده بودم. بگو ماه شب چهارده ، بگو پنجه ی آفتاب. خود زهرا بهش گفت چادرتو ور دار، تو عین خواهر منی، ما دیگه غریبه نیستیم، اینم مردته دیگه، منو تو نداریم خواهر. زنه چادرشو انداخت. زینب چادرشو که انداخت انگار ابر از جلوی خورشید رفت کنار، ماه شب چهارده نمایون شد. وای خدا جون قربون آفریده ت برم. موها سیاه سیاه، پر کلاغی. تابدار ریخته بود رو شونه ها ش. یه دماغ کوچولو با لبهای سرخ. دو تام چشم سیاه. آهو چیه زینب جون. کاش بودی، کاش می دیدی. من اون پشت پرده رو انداختم و دستمو گذاشتم رو دهنم تا نگم وای خدا جون. زهرا جیغ کشید و من صدای افتادنشو شنیدم. عبدالله خان گفت یا امام رضای غریب، زنه گفت چی شد. پرده رو یواش کنار زدم. عبدالله خان دو دستی زد تو سرشو گفت خونه خراب شدم. نفهمیدم که، خب هول کرده بودم، گفتم مرد، گفتم سکته کرد. یه دقه پیشش سرو مرو گنده نشسته بود می خندید. چایی برد، شربت برد، میوه پوست کند. حالا پس افتاده بود. گفتم یا ابوالفضل ، یا امام حسین و پریدم تو اتاق. آب ریختم رو صورتش. زنه گفت این خانم کی هستن؟عبدالله خان گفت اقدس خانم همسایه ی دیوار بدیوارمون. زنه اومد بالا سر زهرا. زهرا رنگش شده بود عین گچ دیوار، سفید، دهنش کف کرده بود. چشماش سیاهیش رفته بود بالا و سفیدیش مونده بود. یا امام رضا نصیب نکن. با پنجه ی دستم آب پاشیدم رو صورتش. سرشو گذاشتم روی زانومو دعا کردم. عبدالله خان رنگش پریده بود. زنه چادرشو دو باره سر کرد . پرسیدم چی شد. عبدالله خان گفت نمی دونم، یهو انگار جن دید. تلپی افتاد رو زمین. شما اینجا چیکار می کردین. گفتم بعدن می گم. چی می گفتم خب. چه درد سرت بدم زینب جون دو ساعت طول کشید تا زهرا بهوش اومد. لال شده بود، منگ شده بود، عین بچه ها ی مادر مرده رفت نشست گوشه ی اتاقو چشماشو دوخت به گل قالی. زنه چه دستایی داشت. مر مر. انگشتاش کشیده. زینب جون هیکل بگو حوری ی بهشتی. آخه بگو زن نونت نبود ، آبت نبود، هوو آوردنت چی بود. دمار عبدالله خانو در آورد، روز و شبشو یکی کرد. تکلیف شرعیه، خب اگه یکی مردش رفت تو جبهه و شهید شد باید تا آخر عمر تنها بمونه، کجای قرآن گفته زن سر تنها رو بالش بذاره، کجای اسلام گفته زن باید تنها بمونه. باید بگیری ، باید یکی شونو بگیری. بهش گفتم زهرا جون به این کشکیا م نیست. مگه به گوشش رفت. مگه به خرجش رفت.می گفت شماها اسمتونو گذاشتین مسلمون. از جهودام بد ترین. یه لقمه نونه، یه کم کمتر، یکی دیگه م باشه. اصلن جایی که پر سرو صداس ملا ئکه های بهشتم اونجان. بجون بچه هام، به جون زینب خیلی بهش گفتم. گفتم این با مردت شریک می شه، شب عبدالله خان می ره پیش اون می خوابه، چه جوری دلت ور می داره مردت بره ور دل یکی دیگه. زهرا جون سخته. گفت دلتو صاف کن اقدس جون. مگه چیه، ازش که کم نمی شه، یه زن دیگه رم خوشحال کرده، گناه داره، کفره که آدم بذاره یه زنی که شوهرش تو جنگ شهید شده، اونم تو راه اسلام، سر بی مرد زمین بذاره. سرتو درد نیارم. گفتو گفتو گفت، کردو کردو کرد، اونی رو که نباید می کرد. خودش دو دستی خاکو ریخت رو سرشو حالا از سگ پشیمون تره. نه شب داره نه روز. حالا می گه اتاقمو سوا کن. اگرم رو وظیفه شرعی دلت خواست گاهی شبام یه سری به من بزن. بمیرم برای زهرا. انگار خون تو صورتش نیست. چشماش دیگه جون ندارن. دلش بکار نمی ره. حرفی نمی زنه. ولی پشیمونی رو می شه تو صورتش دید. شده یه پوستو استخون. من می دونم چه زجری داره می کشه. می سوزه و حرف نمی زنه. اگر ببینیش انگار همین حالا از گریه دست ورداشته. دو سه تا از موهاش سفید شده. تو بیستو پنج سالگی آدم موهاش سفید بشه خیلی حرفه. عبدالله خان م می گه طلاقش نمی دم، چرا بدم. من که نمی خواستم. اون می خواست. پدرمو در آورد تا راضی شدم دست یکی دیگه رو بگبرم و بیارم شریک زنم کنم. حالا پاش وایسه. طاقت بیاره. والله حق داره. یه آدم سر بزیر و پدر مادر دار که کاری به کار کسی نداره. عبدالله خان هنوزم همون آدمه، زهراس که عوض شده. همه می گن. زنه سر بزیر، نجیب، بگو یه دسته ی گل. بخدا حیف اونه، اون باید بره کاخ نشین بشه. خدایا خدایتو شکر، چی آفریدی. زینب وقتی می خنده ها، دو تا چال قشنگ می افته رو لپاشو چشماش برق می زنه. عین دختر بچه ها. دندوناش سفید سفید مثل برف. ردیف. وای خدا جون بگو یه لک رو صورت این زن هست. قد کشیده، گردن بلند. باید می دیدی زینب. عبدالله خان سگ کیه، زبونم لال اگه پسر پیغمبرم بود ولش نمی کرد. کجا دیگه می شه همچین زنی پیدا کرد. نجیب، آروم، سر بزیر، خوش اخلاق، خوشگل، خوش هیکل. حالاخوبه با حجابه، وگرنه هر روز تو کوچه دعوا داشتیم. عبدالله خان حق داره. آخه کدوم آدم عاقلی چلو کبابو می ذاره بره اشکنه بخوره. نه که بگم زهرا بده ها، نه بخدا، خیلی خاطرشو می خوام، زهرام خوشگله، ولی زهرا کجاو این هووش کجا. عبدالله خان رنگ و روش واز شده. راه که میره انگار می پره. خب خوش خوشانشه دیگه. اگه ببینیش انگار بهش جایزه دادن، یا بهش ارث رسیده. ولی هیچی. از جایی دیگه دلش خوشه. بال در آورده. همچین با آدم چاق سلامتی می کنه که نگو. خوش اخلاق تر شده. راستش این زنی رو که من دیدم، عنق ترین مردارم به رقص در می آره. یه چیزی می گم یه چیزی می شنوی. حالا زینب جون حواست باشه. سرت به کارت باشه و زندگی تو بکن. حساب زندگی با این حرفا جداست. خودت می دونی، هر کی اختیار دار زندگیشه، به من مربوط نیست. من نه سر پیازم و نه ته پیاز. رو وظیفه ی دوستی اینارو می گم. نکن زینب جون. برو خدا رو شکر کن یه لقمه نون دارین و تنتون سالمه. کاری نکن که آخرش پشیمون بشی. تکلیف شرعی و اسلام ربطی به این کارا نداره. عقلتو بکار بندازخواهر. به زهرا گفتم، به تو هم می گم. حالا داغی، نمی دونی، ولی وقتی آتیشت سرد شد دیره ها. از من گفتن. چاییتو بخور از دهن افتاد.
19- 3 - 1361

[Powered by Blogger]   
...