دو دفه كه آفتاب بزنه لب بوم و دو دفه كه اذون مغربو بگن، همه يادشون مي‌ره كه ما چي بوديم و چي شديم.
قيصر

وبلاگ‌هاي به روز شده‌ي اكسير   *************فرستادن نامه و نظرات      صفحه اصلي         آرشيو


Thursday, October 03, 2002

تو خونه ت نشسسي و داري واسه خودت حال مي كني. روبرو تلويزيوني‏، يه مشت هم آجيل جلوته، يه فيلم نه چندان هنري يم رو صفحه و تو هم تو حال خودتي. يهويي يكي ميزنه رو در. كيه؟ منتظر كسي نيسسي. نامه هاتم كه كه صندوق پسسي داري. پس كيه؟ خب آدم فكري ميشه. هر چي يم كه بي خيال باشي ميري تو فكر. شايدم بسسه يي باشه كه نمي شه گذاشتش دم صندوق پسسي. مي پرسم كيه؟ يه صدايي ميگه منم. نمي شناسي. شما؟ با با منم حسن! حسن؟ هر چي به كله ت فشار مياري جواب نمي ده. يادت نمياد. درو وا مي كني و مي بيني يكي رو بروته. تا حالا نديديش. شما؟ طرف مي گه نوكرت حسن. همونكه تو آلمان از دسسش ريسه مي رفتي. تو چشات كه نگا مي كنه مي فهمه هيچ جوري يادت نمياد. چاكريم با با. من حسنم. رفيق جواد‏، تو آلمان ، ‏ يادته؟ مي گم جواد آره ولي شما رو نه. نا قابليم ديگه. راسسش جواد گفت شما آمريكايي و اگه من بيام پيشتون كمك مي كنين. خب دو تا چمدون دسسشه. بهر حال ايرونيه، مي گه كه تو رو ميشناسه و يكي از دوسساي خوبتم كه تو آلمان بهت كمك كرده مي شناسه. چاره چيه. حالا بفرمايين تو. بعد حرف مي زنيم. مزاحم نمي شم. بفرمايين . مي آد. چمدوناشو مي ذاري تو اتاق خواب. مي ره مي شينه رو ديوان. تنها جايي كه مي شه نشس. خب مهمونه.” چايي يا آبجو؟“ مي گه: ” آبجو اگه باشه بهتره‏، ياد اون وقتها تو آلمان. خودمونيم حالي مي كرديما!“ ميري طرف يخچال‏. توفكري كه كدوم وقتارو مي گه. هنوز يادت نمياد كي ديديش. آبجو رو كه ميدي دسش ميگه:” هر چه از دوس رسد نيكوس. پس شما چي؟“ ميگم:” من روزا نمي خورم. راسسش زياد نمي خورم.“ بطري رو سر مي كشه و ميگه:” بسلامتي هر چي مرده.“ مي گي :” نوش!“ شرو ع مي كنه كه:” آلمان ديگه بدرد ماها نمي خوره‏ خراب شده‏ خيلي نژاد پرسسن. بيشتر بچه ها دارن مي رن جاهاي ديگه و....“ خوب نگاش مي كني. هر چي به سر ت زور مياري يادش نمياري. شايدم پير شده باشه؟ هيجده سال شوخي نيس. جواد كه اوضاش روبراس آخرين عكسي كه واسم فرسساده بود دلم گرفت. خوبيش اينه كه آدم خودشو هر روز مي بينه و پير شدنش تو چش نمي زنه. مي پرسم: ”حسن آقا شما اونموقع چيكار مي كردين؟“ مي خنده:” آقاشو بنداز تو سطل آشغال. اقا اونان كه تو ايرونن‏ چاكرت حسن . ما اونموقع پامون هوا بود. تازه اومده بوديم‏ منتظر كه پناهنده گيمون قبول مي شه يا نه. مهمون جواد آقا بوديم.اونشبو هيچ وقت يادم نمي ره. شما اومده بودي آلمان. جواد مهموني داده بود‏، شما پيش من نشسسه بودي ومن جوك گفتنم گرفته بود، شما داشتي ريسه مي رفتي. مام افتاده بوديم رو دور. چه شبي بود.“ مي خندي :” آره شب خوبي بود.“ نه جوكهاش يادته و نه خودش! مي گذره شبا و روزا. زبون بلد نيس. مي ذاريش كلاس بزرگسالان. ميگه:” سن كه مي ره بالا مخ گريپاژ مي كنه!“ كارم نمي شه براش پيدا كرد. شانس آوردي زن نداري. عزب بودن خوبيايي داره. ولي خب برنامه ي زندگيت بهم ريخته . يه روز مي پرسه:” اگه يه وخ كفتري چيزي خورد به پست ما ايرادي نداره بياريمش اينجا؟“ مي موني. مي فهمه.” بي خيال. با اين زبوني كه ما داريم هيچي به پست ما نمي خوره.“ دو ماه مي گذره. ديگه داري خسسه ميشي، همينكه نظم هميشه گيت بهم ريخته حالت گرفته س.. جوكاش بي مزه س ولي لبخند مي زني. كمي تنبله. بي نظمه. دس و دل بازه. يه شب كه دوي ’صب پيداش شد و از خواب پروندت. حوصله نداري :” دير مياي مهم نيس دس كم سرو صدا را ننداز.“ ترش مي كنه. ” مي بخشي. پام خورد به جا كفشي! خيلي نوكريما.“ اين نوكر گفتنش بيشتر اذيتت مي كنه. نمي دونم شايدم چون حوصله نداري بيشتر نچسب ميزنه. اين بهم ريختن ريتم زندگيت بيشتر از همه آزارت مي ده. فكر كردم ديدم جوون كه بودم چيزا آسون تر بود. سن كه گرفتم يه چيزايي واسم مهم شد كه پيشتر مهم نبودن. جواد زنگ ميزنه: ”هنوز پيش توس؟“ ” آره، جايي نداره بره. كسي رو نمي شناسه. چيكار كنم؟“ ” بابا زيادي رو دادي. عذرشو بخواه.“ گفتم:” چه جوري؟“ موند. ” پسر بدي نيس فقط بي خياله. چل سالشه هنوز نميدونه چي مي خواد و چيكار بايد بكنه.“ ميگم: ” از اين آدما تا بخواي اينجا ريخته. زيادن، فقط فرقشون با حسن اينه كه كار دارن.“ شرمنده س” من به جان خودت نفرستادمش. حرف بود گفتم تو اونجايي اگه كارت گره خورد و گير كردي بهت كمك ميكنه. نمي دونستم صاف از فرودگاه مياد خونه ت. قبل از اومدن زنگ زد؟“ تعارف مي كني: ” مهم نيس، حالا اگه كاري پيدا كرد يه جا واسش مي گيرم . چيزي نيس اين نيز بگذرد جواد جون!“ مي فهمه:” تعارف نكن، هر وقت خواسسي عذرشو بخواه.“ نمي شه. ساكت شده. زياد جوك نميگه. حالا بعد از اونشب كه فهميد حالم گرفته يا هرچي. داره زبون مي خونه. به چند تا از دوسسام سپردم تو كاسباي ايروني اگه يكي دنبال كار گر مي گرده به من بگن. ديشب زود اومد. خريد حسابي كرده بود. بعلاوه يه جعبه آبجوي 24 تايي. ” آبجو كه داشتيم، مي دوني كه“ كتشو پرت مي كنه رو ديوان” آره. اين شيرينيه. امشب باس حال كنيم.“ زيادي خوشحاله. شك ورت مي داره:” شيريني برا چي؟“ يه آبجو مي ده دسست:” كار پيدا كردم. تو يه رستوران ايروني. گارسوني. يارو گفت تيپش بد نيس.“ زدم رو دسش:” مباركه، امشب شب مهتابه ديگه، ها؟“ جفتمون پاتيل پاتيل شديم. دو سه روز بعدشم يه جا پيدا كردو رفت. خنده داره. گاهي كه ميام خونه جاش خاليه. يه جور احساس گناه مي كنم كه اونشب كه بيدارم كرد حالشو گرفتم. گاهي آدم بايد دندون رو جيگر بذاره. نبايد بقول بابام گاو نه من شير ده بود. باس گذاش رو سياهي واسه ذغال بمونه. سه ماه پيش ما بود. همش واسش زهر شد بعد از اونكه يه جوري بهش پريدم. حالا كه رفته و جاش خاليه فكر مي كنم ارزش نداشت. يا بايد از اول عذرشو مي خواسسم يام تا ته خط باش ميرفتم. تا بعد. صفا.

[Powered by Blogger]   
...