دو دفه كه آفتاب بزنه لب بوم و دو دفه كه اذون مغربو بگن، همه يادشون مي‌ره كه ما چي بوديم و چي شديم.
قيصر

وبلاگ‌هاي به روز شده‌ي اكسير   *************فرستادن نامه و نظرات      صفحه اصلي         آرشيو


Thursday, November 07, 2002

ديدين بعضیابا خودشون مصاحبه مي کنن و جوري مي نوِسن که يعني جدي با يه نفر ديگه حرف زدن و طرف يکي از گزاشگراس و داستان خيلي واقعيه. اين يکي از اوناس!

اين مصاحبه بنا بود تو يه جاي ديگه چاپ بشه كه نشد. دليلش رو هم من نفهميدم. پرسشگر مي گفت اختلاف با سر دبير! بهر حال از ما خواس كه بذاريمش تو سايت خودمون. جوون بود گفتيم دلشو نشكونيم.
سين و جيم با قيصر.
اين مصاحبه دركنج يك كافه ي د نج وخلوت و در گوشه ي تاريكي از آن بر قرار شد. غرض اين بود تا از دسترس سربازان گمنام امام زمان و هميشه حاضر در صحنه دور باشيم، كه نتوا نند از ما عكس و سند بدست بياروند. از سويي
آقاي قيصر هم چندان مايل به گرفتن عكس دو نفره از خودش و شخص مصاحبه كننده نبودند. يكي از دلايل ايشان اين بود كه نمي خواستند تصويري را كه مردم از قيصر در ذهن دارند عوض بكنند!
پرسشگر: آقاي قيصر چرا اسم خودتان را قيصر گذاشته ايد؟

قيصر : مگه فرقي هم مي كرد اگه قيصر نمي ذاشتم؟
پرسشگر: بنا بود شما جواب بديد!
قيصر : جواب من همون بود كه گفتم!
پرسشگر : شما چند سال داريد؟
قيصر : از جوونا پير ترم و از پير ها جوون تر.
پرسشگر : چرا نمي گيد ميا نسال؟
قيصر: ميانسال اينروزا معلوم نيس از كجا شروع مي شه و به كجا ختم مي شه. بسته به اينه كه به دنيا چه جوري نگا كني. پير هايي هسسن از جوونا جوون تر و جوونا يي هسسن پير تر از پير ها. اگرم دوس داري بدوني شناسنامه يي چن سالمه ‏، نمي تونم سند رو كنم. تو اسباب كشي شناسنامه ام گم شد. شماره تو بده اگه پيداش كردم بهت زنگ مي زنم و بهت مي گم.
پرسشگر : ممكنه به خواننده هاي ما بگين كي هستين و چرا مي نويسين؟
قيصر : خواننده هاي شما اگه برن تو آرشيو قيصر جوابو پيدا مي كنن.
پرسشگر : شما تنها هستيد يا ازدواج كرديد؟
قيصر : ده ساله ازدواج كردم.
پرسشگر : از زندگي زناشويي تون راضي هستيد؟
قيصر : اول اينكه اين چيزا خصوصيه و فكر نكنم كسي راسسشو بگه، دوويم اينكه بفرض ناراضي باشم، از دس شما چه كاري ساخته س؟
پرسشگر : خواننده هاي ما دوست دارن از زندگي ي خصوصي ي نويسندگان بدونند.
قيصر : خواننده هاي شما بهتره برن چيزهاي مهم ترو بدونن كه براشون سود داره. اگرم خيلي كنجكاو تشريف دارن حدس بزنن!
پرسشگر : شما فكر مي كنيد اين حكومت تا چند سال ديگربر سر قدرت بماند؟
قيصر : ما كه پيشگو نيسسيم. ولي واسه اينكه دل خواننده هاي شما رو نشكونيم باس بگم تا وقتي ملت منتظرن دسسي از غيب بياد و اونا رو نجات بده آقايون بر سر قدرت خواهند بود.
پرسشگر : پس نظرشما اينست كه مردم بايد بر اين حكومت بشورند و بنيادش را واژگون كنند؟
قيصر: من كي همچين حرفي زدم؟
پرسشگر: شما گفتيد تا وقتي مردم چشم براه دست غيبي هستند حكومت بر سر قدرت خواهد بود.
قيصر : خب اين يعني مردم بايد شورش كنن؟
پرسشگر : راه ديگري هم هست؟
قيصر : ببين، هميشه راهاي ديگه يي هم هس. حالا اينكه تو بخواي من برات نمونه بدم سخته. ولي مردم هسسن كه حكومتا رو سر كار مي آرن، همين مردمم مي تونن از كار ورشون دارن. مردم اگه دس به دس حكومت ندن و واسه ي نون زن وبچه و ماشين و هزار كوفت و زهر مار ديگه خايه نمالن و دنباله حكومت سينه نزنن حكومت مجبور مي شه دنبال مردم را بيافته. ولي تا وقتي خايه مال و مال مردم خور و مردم عادي با سكوتشون دنبال حكومت برن هيچي عوض نمي شه. يه روز باس رو راس به خودمون بگيم: مام مقصريم. اونروز شايد اولين قدم باشه واسسه ي اينكه حكومت دنبال مردم را بيافته.
پرسشگر : چه جوري؟
قيصر : نسخه شو تو خونه جا گذاشتم! داداش تغير حكومت سرما خوردگي نيس كه با ويتامين C درمون بشه. كار داره. زمون مي بره. راهو چاهشم با سيستمدارايي هس كه نون به نرخ روز نمي خورن. اگه ما مي تونسسيم نسخه ي حكومت رو بپيچيم كه قيصر بازي در نمي آورديم!
پرسشگر : آقاي قيصر! من از شما هر چه پرسيدم شما بمن جواب درست و روشني ندادين. گمان نمي كنم خواننده هاي ما قادربه يافتن خط فكري ي شما باشند.
قيصر : شما دارين از ما سئوال هايي مي كنين كه جواباش آسون نيس. منم دلم نمي خواد بيخودي حرف بزنم. من سياستمدارنيسسم. سيا ستوهم راسسش دوس ندارم. نظري هم كه دادم بابت تجربه هايي بوده كه تو زندگيم كردم. حالا اگه شما مي خواي جوابي بشنوي كه يه شبه كار حكومتو تموم كنه، بهتره بري سراغ يه سيا ستمدار. هر چن كه اونام گلي به سر ملت نزدن. بعدم گفتم كه كار حكومت دسسه خود مردمه. تا وقتي مردم با حكومت كنار ميآن آش همون آشه و كاسه همون كاسه . نمي شه هم با چيزي بود و هم ضد اون.
پرسشگر : با تشكر از شما كه نظر خود را با خوانندگان ما در ميان گذاشتيد.
قيصر : خواهش داريم . يادمون باشه كه ما نظر خودمونو با هيچ كس در ميون نذاشتيم. شما از ما چند تا سئوال كردي و مام جواب داديم.



Tuesday, November 05, 2002

پرسه در شهر 3
تاكسي جلوي مسافر نگه داش. مسافر گفت : آزادي. راننده با سر اشاره كرد بيا بالا. مسافر سوار شد. گفت : سلام خسته نباشي. راننده گفت سلام از ماس ، سلامت باشي. راه بندان بود. خود رو هابه سختي راه باز مي كردند. ولي بيشترشان با ديدن كمي راه، مار پيچ مي راندند. راننده گفت: شانس ما. گفتيم چن تا مسافر بزنيم كمك خرج زن و بچه باشه. چي شد؟ نوبت به انبيا كه رسيد آسمون تپيد. مسافر گف: اوضاع انبيا كه اينروزا سكه س! راننده خنديد: انبيا كه سال هاس مرحوم شدن، مرده خوراشون دارن حال مي كنن. با با اين ملت اگه شعور داش كه زير خايه آخوند سينه نمي زد. هزارو چارصدو خرده يي ساله كه زديم تو سرمون. كجاييم؟ حقمونه. خر كه باشي روت بار مي ذارن، درسسه؟ مسافر گف: بله همينطوره. راه يه كم باز شد. راننده گف : جايي كه شما مي ري گردش به چپ ممنوعه. باس يه دور قمري بزنيم و بر گرديم. خودتو بزن به مريضي! مسافر مات به راننده نگاه كرد. راننده گفت: خودتو بزن به مريضي! دراز بكش رو صندلي و سرتو كج كن. قيافه تم جمع كن كه يني داري درد مي كشي. بزار به آژدانه بگيم مريض داريم، شايد دلش سوخت. اينجوري علاف نمي شيم. مسافر گردنش را كج كردو دستش را روي شكمش گذاشت و صورتش را جمع كرد. راننده به چهار راه كه رسيد علامت زد براي چپ. افسر راهنمايي جلو آمد: كجا ؟ مگه تابلو رو نمي بيني. مي گه گردش به چپ ممنوع؟ راننده گف: جناب سروان مريض داريم. اورژانسه. باس برسونيمش دكتر، اوضاش خرابه. افسر راهنمايي نگاهي به مسافر انداخت. مسافر به خودش پيچيد و ناله كرد. افسر راهنمايي گفت: خر خودتي! مستقيم برو وگه نه جريمه مي شي. ماشينتم توقيف مي شه. راننده چرخيد به راست. به مسافر گفت: ديدي؟ ديدي چه نامردي بود مريضم را نداد بره!




Monday, November 04, 2002

**************

[Powered by Blogger]   
...