خیارو خرد کردم. یه کم نمک و فلفل بهش زدم و ریختمش رو ماست. با قاشق خوب بهم زدم و یه قاشق چشیدم. خوشم اومد. کاسه ی ماست وخیار را بردم و گذاشتم رو میز. بطری ی ودکا رم ور داشتم ریختم توی یکی از این استکانهای کوچولو. اونا که دهنه ش یه هوا بزرگ تر از ته اوناس. شکلشون منشوریه، ولی کاملن نه! وسط راه انگار یکی بریده باشدش. تا لبه پرش کردم. با دو انگشت اشاره و شست گرفتمش. چشمامو بستم و استکانو گذاشتم رو لبام و یه آن هم استکانو هم سرمو بردم بالا. همه ی استکان خالی شد تو گلوم. صورتم رفت تو هم. یه قاشق ماست وخیار خوردم. یادم اومد یادم رفت بگم به سلامتی. هر چی فکر کردم دیدم کسی نیست که بابتش عرق بخورم جز خودم. خنده م گرفت. جوش آوردم تازه گی جوش آوردم. از همه، حتی از خودم. از همه که دوباره داره کلاه سرشون میره. دو باره شدن آلت دست آخوندا. از جوونا که باز با همه روشنکفری شون افتادن تو دام آدمایی که تا دیروز پایه های این حکومتو ساختن و امروز ، نه بابت مردم و انسان و حق آزادی و اینا، بابت فردای خودشون و موقعیت خودشون روشنفکرشدن و تازه یادشون اومده که مردم هم هستن و حق دارن. یه روز نشستم و خوب فکر کردم. خوب خوب. دیدم تو همه ی اینا شاید دو سه نفر آدم تازه باشه که اینا هم تازه تند نمی رن. بقیه همون قداره کشای سابقن. همونا که بخاطر تیز هوش بودنشون مغز این حکومت بودن. امروز حالا شدن مخالف حکومت. ملت بیچاره هم خیا لشون اینا چون خوبن با تند رو ها مخالفت می کنن. در حالی که اینا رو دیگه به بازی نگرفتن. آدمی که با آقایون نرقصه غریبه س. این آقایون واسه سهم خودشون دارن مخالفت می کنن و نه سهم مردم. یادمون نره تو همه ی تاریخ ایران که نگاه کنین، تو همه ی مبارزاتی که آخوندا راه انداختن، اگه دقیق بخونین، اگه موقعیت اونموقع رو دقیق بتونین ارزیابی کنین، همه ش واسه منافع خودشون بوده. و همیشه هم دین رو کردن سپر خودشون. چون تنها چیزیه که مردم، همه جای دنیا بابتش تعصب دارنوبابتش از رو ساده گی گاهی بابتش جون میدن.وگه نه آخوند واسش مهم نیس که به ملت زور بگن. دمارشونو در آرن و اینا. زمان شاه یادتون نیس چه دعایی واسه ی آریا مهر می کردن. اونایی هم که مخالف بودن بابت سهم امام خودشون بود. ملت بیچاره هم که آماده برن واسه دین شهید شن. تکلیف دینیه دیگه. یادتونه تو جبهه ها چند تا امام زمون پیدا شد؟ جنگ که تمون شد امام زمونم رفت!اینا هر چی که خیال کنین چاخان تحویل مردم میدن. آخوند واسه مردم یک کشیده هم نمی خوره، چه برسه بره شهید بشه. این سه چار تایی هم که تو جنگ مردن خوابشم نمی دیدن گوله یا توپ بیاد طرفشون وگر نه نمی رفتن. رفتن که اسم و رسم کسب کنن. البته با مردن هم واسه اون موقع معروف شدن. وگرنه پاشونم تو جبهه نمی ذاشتن. ماموریت اونا شیر کردن جونای بیچاره و مسلمونای صادقی بود که گول اینا رو خوردن. بد شانس بودن توپ عراقیا یه هوا دور تر رفت و یکیشم خورد به اونا. اونا نرفته بودن بمیرن. اونا رفته بودن جوونا رو شیر کنن و بفرستن رو مین ها. حالاشم دعوا واسه خودشونه. آخوند هم کت وشلواری داریم و هم با عمامه. این اصلاح طلبا یا بچه آخوندن و یا از کت وشلواریاش. گفتم چند تایی خوب هم توشون هس که زیادم تند نمی رن. هر وقت اومدن یه چیزی بگن شورای نگهبان زد تو پوزشون. چیکار کردن؟ هیچی یه مشت زر زدن و بعدم خفه شدن. آین آقای خاتمی، روشنفکر، با هوش، فهمیده، 5 ساله که داره حرف میزنه. تازه یادش افتاده که نمیتونه کاری بکنه. اینو که از اولش هم می دونست. خودش گفت هر 9 روز یه بحران واسم درست می کنن. کی؟ کیا؟ اگه می دونی چرا نمی گی ؟ اگه نمی دونی چرا تهمت می زنی؟ اگرم می دونی و جربزه ی گفتن نداری رک و راس به مردم بگو و بیشتر از این علافشون نکن. این قوم اصلاح طلب واسه مردم نیس. واسه خودشه. باز یه سری دانشجوی بیچاره رو می گیرن، می اندازن زندون و باز این اصلاح طلبا چس ناله سر می دن که این نا درسته! آفرین! خاتمی آخر راهه. سه سال بیشتر نداره. این سه سالم سه تا چشمه دیگه میاد و خدا حافظ. این چشمه هاشم واسه اینه که یه نام نیکی واسه خودش بذاره وگه نه مرد مبارزه نیست. نمی گم قهرمان بازی در بیاره و بره زندان و اینا. رک و راس بگه اگه این گروهای خودسر( به گفته ی خودش ) جلوش سنگ می اندازن می کشه کنار. و جدی بره. بره قبل اینکه کاملن خودشو خراب کنه. ملتم نباس دنبال این اصلاح طلبا برن. اینا واسه خودشون حرص می زنن. گفتم جوش آوردم از همه و از خودم. از خودم که یاد نمی گیرم بی خیال باشم و حرص نخورم. که از دست مردم جوش نیارم. مردم همینن. همیشه کلاه سرشون رفته، میره و خواهد رفت. ولی خب نمی شه که حرص نخورد. نمی شه که سر درد نگرفت. نمیشه گفت به من چه. اگه می شد که عرق سگی و ماست و خیار نمی خوردم. یه استکان دیگه می ریزم و می گم بسلامتی اونایی که هنوز از این اوضاع سر درد می گیرن.