دو دفه كه آفتاب بزنه لب بوم و دو دفه كه اذون مغربو بگن، همه يادشون مي‌ره كه ما چي بوديم و چي شديم.
قيصر

وبلاگ‌هاي به روز شده‌ي اكسير   *************فرستادن نامه و نظرات      صفحه اصلي         آرشيو


Tuesday, March 25, 2003


فرقش فقط يه شماره س!
شبه. سرده. دل ودماغ نداري. پول نداري. حوصله نداري. لحافو كشيدي تازير گلوت و داري گذشته رو مرور مي كني. 4 بار از مدرسه در رفتي. سه بار واسه ديدن فوتبال از ديوار ورزشگاه امجديه بالا رفتي. بار آخرش پاسبانه رسيد و با باتوم همچين زد رو پات كه وقتي خواسسي در ري شلوارت گرف رو نوك ميله هاي نرده كه بالاي ديوار بودو جر خورد. بند وبساطت ريخ بيرون وآژدانه دلش واست سوخ. گفت” آخه چرا از ديوار مي ري بالا؟“ گفتي ” واسه اينكه بليط ندارم“ سرشو تكون داد و گف” برو تو بازي شروع شده.“ اصلن از بازي لذت نبردي. همه ي حواست به جاي بازي به جلوت بود كه بپوشونيش. با چه درد سري برگشتي خونه. تازه باباتم بهت پريد كه ” هي مي گم دعوا نكن گوش نمي دي.“ يه بار كه از يه دختري خوشت اومد و رفتي بهش گفتي، داداشش كه مي پاييدش گرفتت زير كتك. يه بار كه از خروجي ي سينما خواسسي بري تو نگهبانه گرفتت و گف ” يا كون مي دي يا مي ري زندون!“ همچين با پا كوبيدي تو تخمش كه عين سگ زوزه كشيد و خم شد و تو هم همچي فلنگو بسسي كه اگه مسابقه دو بود طلا رو برده بودي دبيرسسانو با تجديدي تموم كردي و هر جوري بود رفتي دانشگا. تا اومدي بفهمي كي راس مي گه و كي دروغ انقلاب شد و موندي كه كدوم وري بري. تو جووني واسه دختر بازي نوحه مي خوندي و حالا نوحه خونا وزيرو وكيل شدن. جز تو كه از روز اول قاطي نشدي. هر چي زور زدي كه بي خيال باشي نشد. هر چي زور زدي يه كاري رو بچسبي نشد. هر كاري كردي با آخوند جماعت كنار بياي نشد. دو سال زندان و تعهد كه آسه بري و آسه بياي. حالا تو چل وهف سالگي دراز به دراز افتادي رو تختت و لحافو تا زير گلوت كشيدي بالا و داري فكر مي كني چي شد كه اينجوري شد. مي دوني. ولي مرورش دلخوشي مي ده. تلفن زنگ مي زنه. دوسست از شيرازه. جواب رئيسشو داده و رئیسشم از کار بیرونش کرده. مي خواد بياد پيشت. واسه يه مدت. مي گي باشه. گوشي رو مي ذاري. بعد به خودت مي گي ” ما كه هشتمون گرو ’نهمونه. بذا ’نهمون گرو دهمون باشه. فرقش فقط يه شماره س!“ تا بعد. صفا.

[Powered by Blogger]   
...