اونجوري نبود كه خيال مي كني!
بابا اينجوري نبود. جون هر چي مرده اينجوري نبود. نمي خواستم، نه كه نمي خواستم، نمي خواستم كه با اون پيش بياد. نمي دونم چه جوري شد كه پيش اومد! ديدي گاهي نمي خواي؟ يني مي خواي ولي نمي خواي؟! چه جوري بگم، يني مي خواي ولي چون درست نيست نمي خواي؟ اينجوري بود. گمونم واسه اونم اينجوري بود. اميد وارم اينجوري بوده باشه. وگه نه كلك زده. ولي بعدش خيلي گريه كرد. منم گريه م گرفت. دوتايي عين بچه ها زده بوديم زير گريه. مي خوام بگم نقشه نبود. قصد نبود. پيش اومد. خب آدم گاهي نمي فهمه چيكار داره مي كنه. يني لحظه و موقعيت و حال و هوات يه جوريه كه فكرت اسير لحظه مي شه. مي دوني؟ يادت مي ره كه كجايي وكجا داري مي ري و اصلن چرا داري مي ري؟ نمي دونم چه جوري بگم كه بفهمي. اصلن شك دارم كه بتوني بفهمي. آخه آدم بايد تو اون لحظه باشه، تو اون لحظه گير كنه. خودش يكي از اونا باشه تا بفهمه. اونم تازه شك دارم. چون من هنوز خودم نفهميدم چه جوري شد . پيش اومد. ببين ما تنها شديم. همه رفتن. مام داشتيم مي رفتيم. اون كيفش افتاد. من دولا شدم كيفشو وردارم اونم دولا شد. سرمون خورد بهم. گفت آخ. من هول كردم گفتم مي بخشي. گفت مهم نيست. كيفشو ور داشت و دست برد رو سرش. گفتم درد گرفت. گفت يه كم. بعد نشست. گفت نمي دونم چرا سرم گيج رفت. منم نشستم. گفتم مي بخشي. يني مي خواستم كيفتو بدم ريدم! خنديد. دوتايي خنديديم. گفتم هميشه هر وقت خواستم يه كاري بكنم خراب كردم. گفت چيزي نيست. گفتم پخمه كه مي گن يني من! بازم خنديد. هنوز دستش روسرش بود. گفتم حالا احساس گناه مي كنم كه بهت سر درد دادم. گفت نه از بابت اون نیست، سرم يهويي گيج رفت. گاهي پيش مياد. گاهي كه دولا مي شم كه از زمين يه چيزي ور داردارم بعدش سرم گيج مي ره. گفتم اينبار منم با يه ضربه كمك كردم كه بيشتر گيج بره. مي بخشي. باز خنديد. گفت نه بابا فقط گيج رفت درد نمي كنه. گفتم خب پس نبايد نگران باشم؟ گفت نه الان خوب مي شه. بعد تو چشام نگاه كرد. بعد من تو چشاش نگاه كردم. يه چيزي تو چشاش بود. گمونم يه چيزي يم تو چشاي من بود. گفت چيه ؟ گفتم من مي خواستم بپرسم. گفت چي رو؟ گفتم همين چيه رو. بعد ديگه هيچي نگفت منم هيچي نگفتم. اون نشسته بود ومنم كنارش نشسته بودم. نه اون حرف مي زد نه من. نمي دونم چقدر طول كشيد. پاشدم. دست دراز كردم كه كمكش كنم پاشه. دستمو گرفت. دستش گرم بود. گفت چقد دستت گرمه! گفتم مال تو هم گرمه. نمي دونم پا شد يا نه ولي هنوز دستام گرم بود ودستاش گرم بودن. نمي دونم من دستشو نكشيدم يا اون دستمو كشيد پايين. جون تو يادم نمياد. بعد من دستم رو سرش بود . گفتم هنوز گيج مي ره؟ دستمو با دستش پوشوند. ديگه نه. صداش كشدار بود. آروم بود. نه كه خسته. يه جوري انگار مست باشي و نخواي روكني. جوري كه زور مي زني عادي حرف بزني و نمي شه. اونجوري بود. ديگه يادم نمي آد كه چي گفت وچي گفتم وچي شد. ولي شد. بجون تو نمي حواستم. يني اولش نمي خواستم. بعد گمونم خواستم. يني ديدي مي خواي و نمي خواي و پيش كه مي آد مي خواي؟ اينجوري شد.
اگه مي شد!
اگه مي شد هر كي كه راست مي گفت كاراش پيش مي رفت. اگه مي شد هر كي كه كلك بود بد مي آورد. اگه مي شد هر كي چاخان بود گلو درد مي گرفت. اگه مي شد هر كي مال مردم خور بود لال مي شد. اگه مي شد هر كي مال مردم دزد بود چلاق مي شد. اگه مي شد آخوند از خودش يه كاري مي كرد و يه حرف تازه يي مي زد و خودشو بيشتر از 1400 سال بازم تكرار نمي كرد. اگه مي شد جوونا مي تونستن جووني بكنن و پير پاتالها مزاحمشون نمي شدن. اگه مي شد اونا كه مردمو مي اندازن زندان خودشون زندوني مي شدن. اگه مي شد شاه ها با گدا ها تو يه ظرف غذا بخورن( نه واسه ي سياه بازي، جدي). اگه هزار تا از اين اگه مي شد ها مي شد، من گمونم ديگه نه احتياجي به انقلاب بود و نه جنگ!
|