دو دفه كه آفتاب بزنه لب بوم و دو دفه كه اذون مغربو بگن، همه يادشون مي‌ره كه ما چي بوديم و چي شديم.
قيصر

وبلاگ‌هاي به روز شده‌ي اكسير   *************فرستادن نامه و نظرات      صفحه اصلي         آرشيو


Wednesday, June 09, 2004

خیالم اِنقدر زور داشت که دست بردم و یقه ی ماهو گرفتم و آوردمش پشت پنجره ی اتاقم.

[Powered by Blogger]   
...