دو دفه كه آفتاب بزنه لب بوم و دو دفه كه اذون مغربو بگن، همه يادشون مي‌ره كه ما چي بوديم و چي شديم.
قيصر

وبلاگ‌هاي به روز شده‌ي اكسير   *************فرستادن نامه و نظرات      صفحه اصلي         آرشيو


Tuesday, April 19, 2005

بلیط یه سره!

یه روز که آفتاب انگار خیال در اومدن نداشت و همچی پشت ابرا جا خوش کرده بود که انگار چاییده و نای تکون خوردن نداره، پرده رومی زنی کنار و با دیدن آسمون ابری و آفتاب ناپیدا می گی " َاه که مصبتو!" جمعه باشه، آسمونم این ریختی و تو هم که دیشب با کفترت حرفت شده باشه و تا صبح نتونی بخوابی و هر چی یم زنگ می زنی محلت نمی ذاره، اوضات باس ریدمون ریدمون باشه دیگه. لب و لوچه ت که آویزون بود آویزون تر می شه و می ری تو آشپزخونه. در یخچالو وا می کنی و شیشه ی شیری که کفترت آورده بودو می بینی . شترق در یخچال ومی کوبی و باز می گی " مصبتو! " می ری رو مبل تو اتاق نشیمن و زل می زنی به دیوار. یکی از اون قاب عکسهایی که دو تایی خریده بودین و عکس دوتایتون توشه درست روبروته سرتو می چرخونی اونور، رو عسلی ی کنار میز تلفن دسته گلی روکه شب پیش آورده بود همچین از هم وا شده که انگار تازه شکفته باشه. تازه رو مبلی نشستی که دیشب باهاش در حالی که شونه ش رو کتفت بود فیلم می دیدی. می بینی هر طرف که نگا می کنی و هر جا که می ری یا یه نشونه یی از اون هست و یام خودت یاد یه چیزی می افتی که اونم توش بوده. باز می ری و یه دیدی می زنی بیرون. نه، انگار خورشید خوابش برده . گاهی انگار حالت که خوب نیست و اوضات نا مناسبه طبیعتم بات سر نا سازگاری داره. طبیعتم که کسی نیست که آدم باهاش رو در شه و حالشو بگیره و یا اخطار بش بده و از این حرفا. یهو از این رو به اون رو می شه. با کسی یم ُخرده ُ برده وحساب کتاب نداره. مگه زمین لرزه یی که تو بم اومد و پنجاه هزار تارو تو یه چشم بهم زدن کشید تو دل خودش با کسی خرده حساب داشت؟ یهو عشقش می کشه یه کله معلقی بزنه و می زنه، حالیشم نیست که با این وارو زدن دمار چند صد هزارتارو در می آره. امروزم خوش نداره خودی بنماد. هیچکی یم کاری نمی تونه بکنه. می بینی بد جوری پشیمونی. بد جوری دلت گرفته س. بد جوری اوضات قمر در عقربه. دیشب وقتی حرفتون شد بی خیال بودی، دوری ور داشته بودی که نگو. جوش که بیاری ترمزت در می ره و حواست نیس که داری سر پایینی می ری. دیشبم اینجوری بودی. از اون جدلهایی که ارزش نداره. هر کاری یم می کنی که یادت بیاد از کجا شروع شد و چه جوری یادت نمیاد. فقط یادته که حرف از اوضاغ تلویزیون بود، خب داداش عشقتم اونجا کار می کنه. تو هم نه که بخوای، نه که بخوای و یا قصدی داشته باشی یهویی می گی" هر کی اون تو کار می کنه یه چیزیش می شه" عشقتم می پرسه " چرا؟ " خب حالا تو یه چیزی پروندی و نمی خوای بگی منظورت اون نبوده. لج می کنی و می گی " آخه آدمی که حالیشه که با این دستگاه قاطی نمی شه. " و جواب بد تر از بد. خب عشقتم می گه " اگه دلیل نداری الکی حرف نزن! " تو هم که پروندی و نمی خوای حرفتو پس بگیری می گی " این تلویزیونی که از بیست وچهار ساعت، بیست ساعتش داره خایه رهبرو می ماله و نوحه می خونه کار کردن داره؟ " و عشقتم که تو رو می شناسه می گه " باز کم آوردی و چرت می گی؟ " گاهی که آدم جواب درست نداره بده بهونه می آره و می گه " حالا شما داداش جونتو بذار بیرون از این دایره و بقیه رو حساب کن. " خب طرفت حالیشه، می دونه. تازه تو پای داداشه شو کشیدی وسط نه اون. می گه " مزخرف، مزخرفِ خالص. گاهی بد نیست آدم بگه اشتباه کرده. یه دندگی هم اند ازه داره. اگه جواب نداری، که نداری، یه بار دست کم دهنتو ببند." خب دهنتو ببند یعنی خفه شو به زبان محترمانه. اینو دیگه همه می دونن. بعدم تو که بی خودی یه حرفی زدی و کم آوردی و هی جریانو بد تر کردی خوابشم نمی دیدی که عشقت بهت بگه خفه شو. البته مودبانه. جوش می آری. " حالا چون داداش جون شما اونجا کار می کنه اونجا شد گلستان؟ حالا چون داداش جون شما اهل بخیه شدن اونجا جای آدم حسابی هاس؟ .." و اسبت انگار رم کرده و زده به صحرای کربلا، همونجور که آخوندا می زنن به صحرای کربلا و ته همه ی روضه هاشون یه معرکه ی گریه راه می اندازن. انقدر مزخرف می گی که عشقت داد می زنه. داد می زنه. جوری که جا می خوری بعد هم می گه " داد و بیداد نکن، جون خودت که خیلی خاطرت برام عزیزه اگه ساکت نشی می ذارم می رما!" خر می شی و می گی دوست داری می ری و بلیطتم یه سره بگیر که بر نگردی!" خب دیگه گاهی آدم حرفایی می زنه که دل یکی رو می شکونه. با حرفاش کثافتی می زنه که با یه دریام نمی شه آبش کشید. عشقت یهو ساکت می شه. یه هوا چشماش جمع می شه. آروم، آروم و جوری که تو صداش یه عالمه درده می گه " باشه یه سره می گیرم. هر جور تو بخوای." همین. همش همینو می گه. اینجاس که دو زاریت می افته. وا می ری. ریدی به خودت. ولی هنوز آمپرت بالاس. هنوز دیگ عصبت می جوشه. هیچی نمی گی ، ولی نمی ری که جلوشو بگیری. نمی گی ببخشید. نمی گی منظورت این نبود. اون چیز بی خودی که بهش می گن غرور بی خودی نمی ذاره. یاد نگرفتی که بگی اشتباه کردی. آروم می ره و کفش و بلوزشو ور می داره و یه نگاه بهت می کنه و می ره. از اون نگاه ها که " خودت خواستی ها! " معنی می ده. می ره و تو هنوز عین خری که تو گل مونده سر پا خشکت زده. ُجم نمی تونی بخوری. یهو دوزاریت که افتاده بود شماره رو می گیره و می فهمی چه ُگهی خوردی. دو بامبی می زنی تو سرت. ولی یه کم دیرشده.

این آفتاب لا مصب هم در نمی آد. حالا که تو از تو داغونی آفتابم لوندی می کنه. هر چی فحش از بچگی تا حالا که سی و دو سالته یاد گرفتی رو به خودت می دی. دوسه تام کشیده ی آبدار می زنی تو صورتت. می ری دستشویی و با آب سرد صورتتو می شوری. می ری طرف تلفن. گوشی رو ور می داری و شماره شو می گیری. دستگاه پاسخگوش می گه " ممنون از تلفنتون، سفری ناگهانی پیش اومد. پیغامتون رو بذارین ، اگه برگشتم جواب می دم. روزتون خوش. " خب خرم که باشی می فهمی که این پیغام فقط وفقط واسه ی توس. " اگه بر گردم جواب می دم" واسه ی اینه که گفتی بلیط یه سه بخر که بر نگردی. بارها حرفتون شده، گاهی تو رفتی و گاهی اون، ولی از این پیغاما تو کار نبوده. حالا باید رسمن بگی گه خوردی تا بتونی گندی رو که زدی پاک کنی. کاپشنتو ور می داری و از خونه می زنی بیرون. می ری به یه چایخونه ی کوچولو که گاهی دو تایی می رفتین. صبحونه سفارش می دی و می شینی وفکر می کنی که چیکار کنی که بر گرده.

ادامه داره.

[Powered by Blogger]   
...